برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم



همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم . . .



برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی



تماشای تو عین آرامشه .. تو زیباترین آرزوی منی



تاريخ : شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, | 13:18 | نويسنده : solaleh20 |

قشنگ ترین عشق،



                  نگاه خدا بر بندگانش است..



                                تو را به همان نگاه میسپارم...



تاريخ : سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, | 18:19 | نويسنده : solaleh20 |

در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، یعنی حدودا دوهزار سال پیش از تولد ولنتاین، میان آریائیان روزی موسوم به روز عشق (سپندارمذگان یا اسفندارمذگان) بوده است.
این روز در تقویم زرتشتی مصادف است با پنجم اسفند ماه و در تقویم جدید ایرانی، که شش ماه اول سال سی و یک روز حساب میشود، شش روز به جلو آمده و دقیقا مصادف میشود با ۲۹ بهمن، یعنی چهار روز پس از روز ولنتاین فرنگی.
زرتشیان جشن سپندارمذ (سپندارمذگان – روز زن و روز زمین) را هرساله در پنجم اسفند ماه برگزار میکنند.

بقیه ش ادامه مطالبه . . .



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, | 14:4 | نويسنده : solaleh20 |



تاريخ : جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, | 17:35 | نويسنده : solaleh20 |

آدم ها آنقدر زود عوض می شوند


آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی


و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است...



تاريخ : جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, | 17:26 | نويسنده : solaleh20 |

بیست و دو

 

                  بهمن                 

                         

                          مبـــــــارک



تاريخ : دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, | 23:13 | نويسنده : solaleh20 |

حضرت علی (ع):

در شگفتم از کسی که می بیند هر روز از جان و عمر او کاسته می شود

اما برای مرگ آماده نمی شود . . .



تاريخ : دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, | 14:6 | نويسنده : solaleh20 |

هـر کســی را کــه ایــن روزهــا مـیبــینـی دم از تــنـهــایی میـزند چــه ظـالــمــانه نادیـده گـرفتـیــم خــدایــی را کـــه در ایــن نــزدیـکیستــــ...



تاريخ : یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:, | 21:29 | نويسنده : solaleh20 |

دیروز شیطان را دیدم

.

.

.



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, | 14:45 | نويسنده : solaleh20 |

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش


اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .


راه آسمان باز است ،


پر بکش


او همیشه آغوشش باز است ،


نگفته تو را میخواند. ..



تاريخ : شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, | 13:55 | نويسنده : solaleh20 |

خدایا ...

ما دنیا رو به خودمون غل و زنجیر کردیم، ولی آزادی و پرواز توقع داریم ...

ما ...



تاريخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, | 21:3 | نويسنده : solaleh20 |

آنچنان زی که بمیری ؛ برهی

       نه چنان زی که بمیری ؛ برهند ...

 

سنایی غزنوی



تاريخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, | 21:0 | نويسنده : solaleh20 |

مردی شبی را در خانه یکی از اقوامش می گذراند. نیمه شب احساس نفس تنگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت. 

اما نتوانست آن را باز کند. پس با مشت به شیشه پنجره کوبید و هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید!

صبح زود بعد فهمید که شیشه کتابخانه ای را شکسته و همه شب، پنجره بسته بوده است!

او فقط با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!



تاريخ : یک شنبه 13 بهمن 1392برچسب:, | 12:38 | نويسنده : solaleh20 |

دختر کوچولو و پدرش از رو پلی میگذشتن.



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, | 14:12 | نويسنده : solaleh20 |

برید ادامه مطالب تا بدانید . . . 



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 11 بهمن 1392برچسب:, | 20:48 | نويسنده : solaleh20 |



تاريخ : چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:, | 11:48 | نويسنده : solaleh20 |



تاريخ : جمعه 4 بهمن 1392برچسب:, | 20:18 | نويسنده : solaleh20 |



تاريخ : جمعه 4 بهمن 1392برچسب:, | 20:17 | نويسنده : solaleh20 |

فقط برای تو . . .

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 30 دی 1392برچسب:, | 20:30 | نويسنده : solaleh20 |

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها، شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی


خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود


درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
  


کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید


تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 


کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

 


مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

 


همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

 


کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم

 


یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

 


ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

 


ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن



تاريخ : یک شنبه 30 دی 1392برچسب:, | 12:28 | نويسنده : solaleh20 |