تاريخ : جمعه 26 مهر 1392برچسب:, | 22:45 | نويسنده : solaleh20 |

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند 


و چه بسیار کسانی که در آغاز شب بر او حسد میبردند


و در پایان شب عزاداران به سوگشان نشستند 


خدایا از این که میدانیم و گناه میکنیم ما را ببخش

 



تاريخ : چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, | 19:36 | نويسنده : solaleh20 |

عید قربان اس ام اس عید سعید قربان

 

بر پیکر عالم وجود جان آمد

صد شکر که امتحان به پایان آمد

از لطف خداوند خلیل الرحمن

یک عید بزرگ به نام قربان آمد

عید قربان مبارک



تاريخ : سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, | 12:52 | نويسنده : solaleh20 |
حکایت,حکایت بسیار
 
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.
 
 
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
 
 
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
 
 
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
 
 
گفت: خودم را می بینم!
 
 
عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی، در حالیکه آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده اند.
اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی.
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن، وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند.
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،
تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.


تاريخ : دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:, | 22:31 | نويسنده : solaleh20 |

 

از پیله تا پرواز ، از نغمه تا آواز.

 

راهی به خوشحالی است ، از چشمۀ آغاز.

 

ساعاتِ در گذر ، معنایِ زندگی است.

 

آذین شدن به عشق ، مفهومِ بندگی است.

 

پویشگری نکوست ، تا غنچه گل شود.

 

هر پرده از جهان ، همسنخِ دل شود.

 

نی یارِ غصه نیست ، در بزمِ قانعان.

 

درهایِ بسته چیست ، در نزدِ صانعان.

 

هر صحنه ای خوش است ، گر نکته بین شوی.

 

در صبر و سادگی ، گر نقطه چین شوی.



تاريخ : جمعه 12 مهر 1392برچسب:, | 18:23 | نويسنده : solaleh20 |

برام جالب بود گفتم بذارم اینجا شمام بخونیدش...

 

«ادامه مطالب البته»



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, | 11:44 | نويسنده : solaleh20 |

خیلی چیزا تو زندگی هست 



که:



نمیشه
 آرزو کرد 



آرزو هم بکنی

 

بهشون میگن :



آرزوی محال ...!



گاهی اوقات همین 



آرزوهای محال 



تبدیل به یک 



رویا می شن و ...



و می بینی چقد



رویاهات رو



دوست داری ...!



تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, | 11:25 | نويسنده : solaleh20 |
تاريخ : چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, | 14:3 | نويسنده : solaleh20 |
 
شب آرامی بود
 
 
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود 


زندگی یعنی چه؟ 
 
http://www.8pic.ir/images/05065885588534287132.jpg


ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, | 11:53 | نويسنده : solaleh20 |

ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﻴﺪ...

 

 


ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﻴﺪ.

 

 

 

اﮔﺮ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺁﻧﺮا ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻧﺪ, ﺑﮕﺬاﺭﻳﺪ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ,

 

 


" ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻚ اﻧﺘﺨﺎﺏ اﺳﺖ "

 

 


ﺯﻧﺪﮔﻲ, ﺭاﺿﻲ ﻧﮕﻪ ﺩاﺷﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﻴﺴﺖ.



تاريخ : شنبه 30 شهريور 1392برچسب:, | 19:1 | نويسنده : solaleh20 |

http://mj6.persianfun.info/img/92/6/Elhambakhs15/1.jpg



تاريخ : پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:, | 14:1 | نويسنده : solaleh20 |

http://mj6.persianfun.info/img/92/6/Elhambakhs15/17.jpg



تاريخ : پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:, | 13:43 | نويسنده : solaleh20 |

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم

 

 

که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!

 

 

زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم

 

 

یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید

 

 

هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:, | 20:30 | نويسنده : solaleh20 |

سلام به همه دوستای خوبم

 

 

حالتون خوبه؟ خوش میگذره؟

 

 

یه چند وقتیه وبلاگ تنهای شیطون (آقا سیاوش) برا باز میشه ولی بعد چند لحظه یه صفحه ای میاد که نمیدونم چیه!!!!!!!!

 

 

اگه تشریف آوردین آقا سیاوش لطفا بفرمایین چه کنیم ما!

 

 

شمام اگه میذدونین مشکل چیه راهنمایی کنین لطفا!!!

 

 

ممنووووووووووووووووون گزاااااااااااااااااااااارم



تاريخ : سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, | 15:36 | نويسنده : solaleh20 |

مردی تمام عمر خود رو صرف پول درآوردن و پس انداز کردن نموده

 

 

و فقط مقداری بسیار اندکی از در آمدش را صرف معاش خود می کرد

 

 

و در واقع همسر خود را نیز در این مکنت و بدبختی با خود شریک نموده بود.



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, | 13:48 | نويسنده : solaleh20 |

روزی خلیفه به بهلول گفت: 

 

 

بیا و یک روز به جای من بر تخت بنشین.

 

 

بهلول قبول کرد و یک روز بر جای خلیفه بر تخت نشست.

 

 

فردای آن روز خلیفه آمد و گفت:

 

 

حتما دیروز به تو خوش گذشت و مردم به تو احترام می گذاشتند.

 

 

بهلول گفت: دیروز جهنمی بود برایم که تا حال ندیدم.

 

 

هر کدام از مردم تکه ای از بدنم را می کندند و با خود به جای اموالشان می بردند.

 



تاريخ : یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, | 13:36 | نويسنده : solaleh20 |

http://mj6.persianfun.info/img/92/6/Nostalgia5/25.jpg

 

وااااااااااااااای که چقدر من دوسش داشتمممممممممممممممممم



تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, | 23:34 | نويسنده : solaleh20 |

سخت است حرفت را نفهمند

 

سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند

 

حالا می فهمم که خدا چه زجری می کشد

 

وقتی اینهمه آدم حرفش را نفهمیده اند که هیچ

 

اشتباهی هم فهمیده اند...!



تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, | 20:57 | نويسنده : solaleh20 |

سال هاست که معنای این را نفهمیده ام

 



« رفت و آمد »

 



یا

 



« آمد و رفت » ؟

 

آدم ها می روند که برگردند یا می آیند که بروند ؟ 



تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, | 20:54 | نويسنده : solaleh20 |

شاید هنوز نرسیده باشید ،

 

 

اما امروز نسبت به دیروز ، به مقصد نزدیک ترید ...



تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, | 20:52 | نويسنده : solaleh20 |