تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان و خدایی که در این نزدیکی است... و آدرس solaleh20.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
بنويسيد بر ديوار سكوت
عشق سرمايه هر انسان است.
بنشانيد به لب
حرف قشنگ
و بدانيد كه فردا دير است.
... و اگر غصه بيايد امروز، تا هميشه دلتان درگير است.
پس بسازيد رهي را كه كنون،
تا ابد سوي صداقت برود،
و بكاريد به هر خانه گُلي، كه فقط بوي محبت بدهد..!
دلت را بزرگ تر کن...
ناراحت اين نباش که چرا جادهي رفاقت با تو هميشه يکطرفه است..!
مهم نيست اگر هميشه يکطرفهاي!
شاد باش که چيزي کم نگذاشتهاي و بدهکار خودت
رفاقتت و خدايت نيستي..
وقتي کسي رو دوست داري،حاضري جون فداش کني
حاضري دنيارو بدي،فقط يه بار نيگاش کني
به خاطرش داد بزني،به خاطرش دروغ بگي
رو همه چي خط بکشي،حتّي رو برگ زندگي
وقتي کسي تو قلبته،حاضري دنيا بد بشه
فقط اوني که عشقته،عاشقي رو بلد باشه
قيد تموم دنيارو به خاطرِ اون مي زني
خيلي چيزارو مي شکني ، تا دل اونو نشکني
حاضري که بگذري از دوستاي امروز و قديم
امّا صداشو بشنوي ، شب از ميون دوتا سيم
حاضري قلب تو باشه ، پيش چشاي اون گرو
فقط خدا نکرده اون ، يه وقت بهت نگه برو
حاضري هر چي دوست نداشت ، به خاطرش رها كني
حسابتو حسابي از ، مردم شهر جدا کني
حاضري حرف قانون و ، ساده بذاري زير پات
به حرف اون گوش کني و به حرف قلب باوفات
وقتي بشينه به دلت ، از همه دنيا مي گذري
تولّد دوبارته ، اسمشو وقتي مي بري
از زندگی نا امید نیستم
چون آن خدایی
که بخاطر خندیدن گلها ،
آسمانی را می گریاند .
حتما روزی برای خنده من هم ،
کاری خواهد کرد....!
مـــــادر بزرگ خيال مي کند
هرچـه بيشتر برايش قــرص بنويسند بيشتر زنـــــده ميمانـد !
مثل مَــــن ..
کــه خيال مي کنـم هر چـه بيشتر برايت گريه کنم..
زودتر برمي گردي
میترسم از بعضی آدم ها
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧد ، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ، ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ و نامهربانیﺷﺎﻥ را !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ، ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ !
من ناخدای کشتیِ بی بادبانم
دریانوردی که شنا کردن بلد نیست
دریا رو توو مشتم گرفتم تا نَمیرم
مشتِ گره خورده رها کردن بلد نیست
از موج ها رد می شم اما هیچ موجی
هرگز نمی تونه منو از پا در آره
تا ردِ پای تو روو ساحل نقش بسته
طوفان هم اندازه ی من انگیزه داره
تو نیستی که ببینی چه کرده تنهایی
شکست خورده دلم در نبرد تنهایی
به انتظار نشستم که می رسی از راه
نیامدی و شدم بی تو مرد تنهایی
که با خیال تو شب ها همیشه بیدار است
که با خیال تو بی خواب و درد تنهایی...
چقدر پیر شده عکس من که بر روی اش
غبار خاطره ها ماند و گرد تنهایی
عبور کردی و دارد به گوش می آید
صدای خش خش غمگین زرد تنهایی
به جای گرمی دستان تو در این شب ها
گرفته دست مرا دست سرد تنهایی
دیدن عكست تمام سهم من است
از " تـــو "
ان را هم جیره بندی كرده ام
تا مبادا
توقعش زیاد شود
دل است دیگر
ممكن است فردا خودت را از من بخواهد
از تمام عشق مان، فاصله اش سهم من است
این همان سخت ترین، قسمت عاشق شدن است
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهي که بلغزد بر من
من خودم بودم و يک حس غريب
که به صد عشق و هوس مي ارزيد
من خودم بودم دستي که صداقت ميکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسيد
من خودم بودم هر پنجره اي
که به سرسبزترين نقطه بودن وا بود
و خدا ميداند بي کسي از ته دلبستگي ام پيدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گيسوي بلند
و نه آلوده به افکار پليد
من به دنبال نگاهي بودم
که مرا از پس ديوانگي ام ميفهميد
آرزويم اين بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چيره به شفافي صبح
به خودم مي گفتم
تا دم پنجره ها راهي نيست
من نمي دانستم
که چه جرمي دارد
دستهايي که تهي ست
و چرا بوي تعفن دارد
گل پيري که به گلخانه نرست
روزگاريست غريب
تازگي ميگويند
که چه عيبي دارد
که سگي چاق رود لاي برنج
من چه خوشبين بودم
همه اش رويا بود
و خدا مي داند
سادگي از ته دلبستگي ام پيدا بود
نه از دریا نه از قایق می نویسم
نه از داغِ شقـایق می نویسم
به یادِ لحظــه های با تــو بودن
به یــادِ آن دقــایـق می نویسم
ای کاش به من هدیه کنی بال و پری سبز
تا باز کنم بال و پری در سفری ســـبـــــــز
ای کاش ببندند همه پـــــــنـــــــجره ها را
تا بر من تنها بگشــــایی تو دری ســــبــز
کز گرمی مهر تو به هر فـــــــصـــــل بروُیم
وز هر نگهت پُر شوم اَز بـــرگ و بری سـبز
آییـــــنه شوم آب شوم پـــــــاک شوم پاک
جاری شوم از هر گذری در گذری ســبــز
در عرصه ی اندیشه که بی مرزترین است
شــــرمنده از آنم که ندارم هنری ســبــز
آیا پس از این فصل سرا پا گل و لبــــخند
در شــــهــــر بماند زِ عبورم اثری ســبــز؟!